چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۱۰:۵۷

فیلمی که آکادمی اسکار تعمدا نادیده‌اش گرفت؛

رویای آمریکایی به فقر و خودفروشی ختم خواهد شد

پروژه فلوریدا

سینماپرس: آخرین ساخته شان بیکر، ملهم از سری فیلم‌های کوتاه اراذل کوچک (هال روچ) است که اوج کار با هنرپیشه‌های خردسال در سینماست. این فیلم سینمایی که در ابتدا یک مجموعه تلویزیونی کمدی بود، در پس زمینه فقر و مشقت دوران رکود بزرگ اقتصادی پس از دهه بیست را به تصویر می‌کشید.

ساختن فیلم بر اساس خرده پیرنگ با دوربین روی دست، یک ویروس عجیب سینمایی در حال تکثیر است که از قلب تهران و از میان آثار فیلمسازان ایرانی، به ساختار برخی تولیدات هالیوودی تسری یافته است. این ساختار ارتجاعی متکی بر خرده پیرنگ و دوربین روی دست تمایل به حقیقت‌جویی دارد که در اغلب آثار ایرانی با لغزش‌ اندیشه‌ای عمده مولفان، به چنین موقعیتی دست پیدا نمی‌کند. اما دوربین روی دست شون بیکر، در فیلم پروژه فلوریدا، اتکایی به اندیشه و حقیقت‌نگری محض دارد و به همین دلیل ساخته متفاوتش، شلخته نیست و لرزش هر لحظه دوربین از یک شلختگی بزرگ اقتصادی – اجتماعی پرده برمی‌دارد.

فیلم «پروژه فلوریدا» از وجه مستندگونه‌ای برخودار است، اما شوء شبه مستندنمایی به راه نمی‌اندازد و آنچه که هالیوود عمدتا از واقعیت موجود در آمریکا از چشم مخاطبانش پنهان می‌کند، فیلم پروژه فلوریدا عیان می‌کند.

«پروژه فلوریدا» را لیبرال‌های وطنی باید با دقت بیشتری ببینند تا حقایقی را در فراسوی رویای جعلی آمریکایی پیدا کنند و دریابند با همین نقصان‌ها و وضعیت بحرانی اقتصاد، وضعیت فعلی کشورمان خیلی متعالی‌تر از کعبه آمال روشنفکران وطنی است، که سودای اهتزاز پرچم آمریکا را در میدان آزادی در سر می‌پرورانند.

قهرمان فیلم «پروژه فلوریدا» دختر شش ساله‌ای به نام مونی است و در نیمه نخست فیلم، نظاره‌گر برش‌هایی از  رابطه اش با دو کودک همسن و سال خودش، اسکوتی و دیکی هستیم. هر سه این بچه‌ها فرزندان خانواده‌های فقیر ساکن یک متل محقر کنار جاده منتهی به قلمروی جادویی مجیک کینگ دام، پارک تفریحی دیزنی لند در فلوریدا هستند. تعارض زیست این کودکان و والدین آنها در کنار پارک تفریحی چقدر معنادار و زیباست. پارک تفریحی دیزنی لند سمبل رویای آمریکایی است اما در مسیری که به این جغرافیا منتهی می‌شود، کودکان همچون مونی آروزی خوردن یک بستنی ساده را دارند.

مونی شش ساله با مادرش هالی، در قلعه سحر آمیز دیزنی در متلی در کیسیمی، فلوریدا در نزدیکی دنیای والت دیزنی زندگی می‌کند. «مونی» بیشتر روزهای تابستان خود را با دوستانش اسکوتی و دیکی می‌گذراند و با گدایی از گردشگران، سرقت و سایر سوء رفتارهای اجتماعی روزگار خویش را سپری می‌کند.

این سه کودک در یک بازی کودکانه از طبقه دوم متل مسابقه پرتاپ آب دهان بروی خودروی یکی از ساکنان را اجرا می‌کنند و صاحب خودرو آن‌ها را تعقیب و وادار به تمیز کردن ماشین می‌کند و از آن پس  پدر دیکی او را از بازی با مونی  و اسکوتی باز می‌دارد. در حالی که این دو کودک مشغول تمیز کردن ماشین برای جبران کار خود هستند، مونی  با جَنسی، کودکان هم سن و سال خودش که به همراه مادربزرگ خود درفیوچرلند متل (صاحب خودرو)،  زندگی می‌کند، آشنا می‌شود.  

هالی، مادر مونی هم برای بدست آوردن خرج زندگی خودشان  و برای پرداخت اجاره متل، ادکلن به گردشگران می‌فروشد و در پارکینگ‌های هتل محل استقرار گردشگران به این کار مشغول است و مادر اسکوتی، باقیمانده غذاهای رستوران را سرقت می‌کند و در اختیار مونی و فرزندش قرار می‌دهد. اما یک اتفاق شیطنت آمیز کودکانه سبب می‌شود رابطه اسکوتی با مونی قطع شود. مونی، اسکوتی و جَنسی اقدام به آتش زدن یکی از خانه‌های مسکونی بدون سکنه می‌کنند و از آن پس اشلی پس از کشف حقیقت از ادامه رابطه کودکانه فرزندش، اسکوتی، با مونی جلوگیری می‌کند.  

هالی هم پس از آنکه ادکلن‌هایش که سرمایه کارش محسوب می‌شود را در درگیری با یکی از ماموران هتل‌های گران اطراف پارک دیزنی از دست می‌دهد بار دیگر به عنوان یک روسپی آنلاین شروع به کار می‌کند.

اوج تحقق رویای آمریکایی لحظاتی است که مونی با همه هوش و استعدادش تن‌فروشی مادرش را درک می‌کند و باید در حمام زندانی بماند و مشتری، به مادر مونی معترض می‌شود.

بابی مدیر متل محل استقرار هالی، قانون محدودیت‌های مهمانان ثبت نشده در متل را به او اعلام می‌کند اما او چاره‌ای برایش باقی نمانده تا زندگی خود و دخترش را حفظ کند. بابی به او هشدار جدی می‌دهد اگر این رویه را ادامه دهد حتما او را اخراج خواهد کرد.  

هالی به محدود کردن رابطه مونی و اسکوتی توسط اشلی پی ‌می‌برد و تلاش می‌کند تا او را وادار به عذرخواهی کند. هنگامی که اشلی او را برای روسپی‌گری مورد استهزا قرار می‌دهد دعوای این دو بالا می‌گیرد و اشلی برای انتقام از هالی عملکرد روسپی‌گری آنلاین هالی را به «اداره کودکان و خانواده های فلوریدا» DCF اطلاع می‌دهد و آنها برای بررسی وضعیت زندگی هالی و مونی وارد عمل  می‌شوند. اداره کودکان و خانواده‌های فلوریدا و پلیس از مونی راجع به وضعیت مادرش سئوالاتی را می‌پرسند و مددکاران اجتماعی سئوالاتی را با مونی مطرح می‌کنند.

مونی از دست پلیس و مددکاران اجتماعی فرار می‌کند و به سراغ جَنسی می‌رود و در هیاهوی پارک دیزنی که سمبل رویای آمریکایی، گم می‌شود.

متلی که مونی و مادرش هالی در آن زندگی می‌کنند، محل زندگی مطرودهای اجتماع آمریکایی است و در مقدمه فیلم درخشان شان بیکر روایت از دید بچه‌ها، ارائه می‌شود که نگاهی رویاگونه به اتفاقاتی که در اطراف آنها می‌گذرد دارد و در این جهان محدود برای خودشان رویا می‌سازنند و سعی می کنند در جهانی پر تبعیض با همه کاستی‌ها و فقرو فلاکت، روزگارشان را به  خوشی و شگفتی  سپری کنند.

فیلم «پروژه فلوریدا» که توسط  آکادمی علوم و هنرهای سینما موسوم به اسکار نادیده گرفته شد، یکی از بهترین و مهمترین فیلم های سال ۲۰۱۷ است. فیلم با پرهیز وجوه بصری معمول در سازو کار فیلمسازی هالیوودی و شگردهای مرسوم، نمایش دقیقی از کودکان فقیرزاده در جامعه آمریکایی است. فیلم تصویر مهمی از جهنم فقرای آمریکایی پس از رودخانه یخ زده (کورتنی‌ هانت محصول ۲۰۰۸) و استخوان زمستان (دبورا گارنیک‌ محصول ۲۰۱۰)  ارائه می‌دهد و به جزئیات زیستی طبقه‌ نادیده گرفته شده در جامعه آمریکایی می‌پردازد.

فیلمساز با تمرکز بر شخصیت‌ها و نمایش دقیقی از زندگی آنان، فرصت تعمیم دادن چنین زیستی را به سبک زندگی آمریکایی و به همه فرزندانی که پدرانشان کفالت آن‌ها را بر عهده ندارند، ماحصل روابط نامشروع هستند، توسط مادران فقیر ساکن در متل‌های فقیر نشنین رها شده‌اند. با تماشای این فیلم تماشاگر از آشنا شدن با این گروه اجتماعی که روی پرده سینما حضور چندانی ندارند، شناخت امروزی‌تری نسبت به بافت جامعه آمریکایی پیدا می‌کند. تنها تفاوت پروژه فلوریدا با استخوان زمستان و رودخانه یخ‌زده این است که با تمرکز روی رفتاری مونی  لحن سرخوشانه‌ای دارد و وجه مشترکش با فیلم قبلی «شان بیکر» یعنی فیلم «نارنگی» این است که در پرداختن به نقاط تاریک فراوان آمریکای فراموش شده و از چشم افتاده، کوتاهی نمی‌کند. او در مورد قشر و طیف وسیعی در آمریکا فیلم می‌سازد که  خبر و عکسی درباره آنان در رسانه‌های عمومی ایالات متحده درج نمی‌شود.

پروژه فلوریدا از جهات متنوع و مختلفی  ادامه کار هنرمندانه شان بیکر در فیلم نارنگی است. فیلم نارنگی  روایت خیابان‌گردهای زن پوشی بود که در فهرست برجسته منتقدان قرار گرفت. ویژگی فنی فیلم این بود که تماما با یک گوشی آیفون فیلمبرداری شده بود. بیکر در فیلم دوم آیفون را کنار گذاشته اما روح ماجرا جویی بصری و اخلاقی فیلم نارنگی را مبتنی بر بهره‌بری از خرده پیرنگ و دوربین روی دست حفظ کرده است.

نکته مهم این است که سانتی مانتالیسم هالیوود  به غرق شدن در زیبایی غیر واقعی آمریکایی منجر می‌شود اما آنچه در این فیلم با ارزش، قوام یافته و اصیل قطعا خواهد بود، نمایشی اصیلی از واقعیت است. نکته جالب اینجاست که فیلم نارنگی  هوادران چپ گرایی مثل اسلاوی ژیژک دارد که به دلیل نگرش چپ‌گرایانه‌اشان شیفته فیلم نارنگی شدند. اما فرای همه نگاه‌های سیاسی آنچه فیلم را جذاب می‌کند این است که استیصال اجتماعی در جامعه آمریکایی و حاشیه نشینانی که در چنین وضعیت رقت‌باری زندگی می‌کنند، با آگراندیسمان گسترده هالیوود از چشم افتاده‌اند.

لذت سینمایی عمیقی که در فیلم نهفته است تمرکز بر جزئیات و وسوسه تماشای جزء به جزء جزئیات روایی فیلم است که مثل نمونه‌های ایرانی از افتادن به ورطه شعار و کلی گویی درباره فقر اجتناب کرده است. بازنمود جزئیات در فیلم، تمرکز روی کاراکتر مونی  و دوستان اوست و مخاطب از دوگانگی محیطی مثل جهنم و بهشتی که مونی برای خودش ساخته لذت می‌برد. بانمکی و بی‌خیالی مونی از محرکه‌های اصلی درام محسوب می‌شود. از سوی دیگر فیلم لبریز از پیام‌های مختلف اجتماعی است اما به مخاطب پیام آشکار گل درشتی را به صورت مستقیم ارائه نمی‌دهد.

متن فیلم درباره پیکره اجتماعی ایالات متحده است که به یک پارادوکس دچار است، پارادوکسی ازواقعیت به درون محتوای فیلم تسری پیدا می‌کند. پارادوکس مورد اشاره در زندگی کاراکتر مادر مجرد و فقیر صدق می‌کند. او  زیر سایه یکی از پولسازترین مراکز تفریحی آمریکا یعنی باغ بازی و گردشگاه مجیک کینگ دام، قلمروی جادویی شرکت دیزنی در اورلاندو زندگی می‌کند اما زندگی او با هر رویایی، حتی رویای یک شب سیر خوابیدن فاصله فراوانی دارد.

نمایش این دوگانگی کنایه بزرگی است. از یک سو کودکانی را می‌ببینیم که در نزدیک قلمرو جادویی دیزنی در متل محقر زندگی می‌کنند و برای خوردن یک بستنی ساده مجبور به گدایی و تکدی‌گری هستند. در متلی که ما می‌بینیم  خانواده های در به در گاهی چهار پنج نفر توی یک اتاق زندگی می کنند و گروه کودکانه و عنان گسیخته مونی، با خلاقیت و ابتکارهای شیطنت آمیز، از هر لحظه عمر در همین متل شگفتی و شعف خلق می‌کند. این دوگانگی در شخصیت مادر بیست و سه ساله پانک و بی‌عار و دختر بچه‌اش وجود دارد و در نهایت فقر، بی خیال، مغرور، عاصی و پرخاشگر زندگی را پشت سر می‌گذرانند.

زیبایی بصری فیلم با دوربین روی دست به تدریج ناهمخوانی خفه کننده خود را بر تماشاگر تحمیل می‌کند. هر چه آفتاب روشن‌تر شود، ما حشرات بیشتری را در فیلم می‌بینیم و ترس ساکنان از بیگانه ها و اتاق های تاریک این متل قدیمی زیر سوسوی زیر نور تلویزیون. برگ اصلی بیکر هنرپیشه های فیلم هستند که ویلیام دافو در میانه این روایت با بازیگران کودک، گیرایی مفرحی  را تجربه می‌کنیم.  

آخرین ساخته شان بیکر، ملهم از سری فیلم‌های کوتاه اراذل کوچک (هال روچ) است که اوج کار با هنرپیشه‌های خردسال در سینماست. این فیلم سینمایی که در ابتدا یک مجموعه تلویزیونی  کمدی بود، در پس زمینه فقر و مشقت دوران رکود بزرگ اقتصادی پس از دهه بیست را به تصویر می‌کشید. کودکانی که در این مجموعه بازی می‌کردند از خانواده‌های فقیر بودند. شرط اصلی شروع ساختن فیلم پروژه فلوریدا، پیدا بچه‌ای بود که بتواند جای اسپنگی مک فارلن بچه بازیگر سری فیلم های اراذل کوچک را بگیرد و بیکر داشت نامید می‌شد که روزی بروکلین پرینس را پیدا کرد و از نظر شوخ طبعی مهارت و بانمکی با آن بچه اسپنگی مک فارلن است.

*تسنیم

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.